ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 |
8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 |
15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 |
22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 |
29 | 30 | 31 |
داستان های شیوانا: پیـش قـدم!
جوانی با لباس ژنده و کثیف در گوشهای از جاده نشسته بود و در کنار بقیه دستفروشان به رهگذران میوه میفروخت. هرچند میوههای او هم مانند بقیه بودند، اما بهخاطر ظاهر بسیار ژولیده و بههم ریختهاش، مشتریان ترجیح میدادند از بقیه خرید کنند و در نتیجه او فروش خوبی نداشت.
شیوانا همراه شاگردش مشغول خرید بود. نزدیک او که رسید به میوهها نگاه کرد و به شاگردش گفت: «از اینها میخریم.»