چه بی تَـــفآوت زنـــدگــی میـــکنند آدَمــــهآ...
بی آنکه بدآنـــند دَر گـــوشه ای اَز دُنــــیا
تـــــمام دُنـــــــیای کَـــــسی شُـده اَند...
1. کازابلانکا
(Casablanca)
مایکل کورتیز، 1942
"کازابلانکا" از آن دسته رمانسهای نایاب در تاریخ سینماست که پس از گذشت 66 سال از زمان ساختش هنوز طراوت و شادابی خود را از دست نداده است؛ یک نمونهی کامل سینمایی! راز ماندگاری آن را باید در تبدیل شدن شخصیتهایش به اسطوره جستوجو کرد، اسطورههایی که هر گاه آنها را مینگری گویی هنوز زندهاند.
در جایی از فیلم «ریک بلاین» (همفری بوگارت) به «ایلزا» (اینگرید برگمن) میگوید: «مشکلات سهتا آدم کوچولو تو این دنیای دیوانه چه اهمیتی میتواند داشته باشد»، در حالی که این آدمها آنقدر پراهمیت میشوند که خود بخشی از تاریخ را میسازند.
معصومیت «اینگرید برگمن» در تقابل با لاابالیگری «همفری بوگارت» و وقار «پل هنرید» مثلث غریبی میسازد که بسیار نایاب است ...
در کازابلانکا سنت واقعگرایانهی استودیو وارنر به شکل معماگونهیی با ظرافت و شور و هیجان همراه میشود. مضمون فیلم - که در شرایط فشار نظام سرمایهداری با هزینهی کم و طی چند روز ساخته میشود - شرح یک مثلث عشقی است؛ ماجرای عشقی بیسرانجام که آمیخته شدن آن با سیاست و ارایهاش در فضایی تازه - جنگ جهانی - درک فیلم را خارج از ظرفیت تماشاگر میسازد، با این حال در نهایت هم تماشاگر و هم دستاندرکاران ساخت فیلم سهم خود را دریافت میدارند.
8 نامزدی اسکار و 3 جایزهی اصلی بهترین فیلم سال، بهترین کارگردانی و بهترین فیلمنامه بخشی از سهم کازابلانکاست
شاید یکی از مهمترین بخشها در سینمای ملودرام فیلمنامه باشد و کازابلانکا بهترین مصداق بر این ادعاست؛ قوت و درونمایهی اصیل اثر از فیلمنامهی درخشان «هوارد کاچ» مایه میگیرد،
من در ابتدا خداوند را یک ناظر ، مانند یک رئیس یا یک قاضی میدانستم که دنبال شناسائی خطاهائی است که من انجام داده ام و بدین طریق خداوند میداند وقتی که من مردم، شایسته بهشت هستم و یا مستحق جهنم ...!
وقتی قدرت فهم من بیشتر شد ، به نظرم رسید که گویا زندگی تقریبا مانند دوچرخه سواری با یک دوچرخه دو نفره است و دریافتم که خدا در صندلی عقب در پا زدن به من کمک میکند...
نمیدانم چه زمانی بود که خدا به من پیشنهاد داد جایمان را عوض کنیم...