ورود بی جنبه ها مطلقا ممنوع ...!

حتی شما دوست عزیز...!

ورود بی جنبه ها مطلقا ممنوع ...!

حتی شما دوست عزیز...!

دوست...


ﺩﻟــــــــﻢ ﻫــــﻮﺱ ﯾـــــﮏ ﺩﻭﺳـــﺖ ﮐـــــــــــﺮﺩﻩ ... ﯾـــــــــــﮏ ﺭﻓﯿــــــــــﻖِ ﺷـــــﺶ
ﺩﺍﻧــــــــــﮓ ... ﯾـــــــــــــــﮏ ﺁﺭﺍﻡِ ﺩﻝ ... ﮐﺴــــﯽ ﮐــــﻪ ﺍﻣﺘﺤــــــــﺎﻧــﺶ ﺭﺍ ﺩﺭ
ﺭﻓــــﺎﻗـــﺖ ﭘـــﺲ ﺩﺍﺩﻩ ... ﻭ ﺩﯾــــــــﮕﺮ ﻣﺤــــﮏ ﺯﺩﻧــــﯽ ﺩﺭ ﮐـــﺎﺭ ﻧـــﺒـــﺎﺷﺪ ...
ﺭﻓﯿــــــــــﻘﯽ ﮐــــﻪ ﻣــــــــــﻦ ﻧـــﮕــــــــــــــﻮﯾـــﻢ ﻭ ﺍﻭ ﺑــــــﺸﻨﻮﺩ ... ﺑﺨـــــــــﻨﺪﻡ ﻭ...
ﺣـﺠــــﻢ ﺧﺴﺘﮕﯽ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺧﻨـــــــــــــﺩﻩ ﺍﻡ ﺑـــﺒﯿـــﻨﺪ ... ﺭﻓﯿﻘــــــــﯽ ﮐﻪ
ﺑﮕـــﻮﯾـــــــﻢ ﺑــــﺮﻭ ، ﺑﻤــــــــــــــﺎﻧﺪ ﻭ ﺁﺭﺍﻣــــــﻢ ﮐــــﻨﺪ ... ﻫﻤـــــﺎﻥ ﺭﻓﯿﻘــــــــــﯽﮐﻪ
ﺑــــﺎﯾـــﺪ ﺑﺎﺷـــــﺪ ﻭ ﻧﯿـــــــﺴﺖ ... ﻋﺠـــــﯿﺐ ﺩﻟـــــــــﻢ ﮔـــــــــــــﺮﻓﺘﻪ ﺍﯾـﻨـــــــــــ
ـــــــــﺮﻭﺯﻫﺎ ...

تا حالا شده به کامپیوترتون اِلتِمــــــــــــــاس کنید ؟!؟
.
.
.
....
.
.
.
.
.
.
من حتی یک قولایــی هـم بهش دادم

...

و اشک...

و خاطراتی مبهم از گذشته

و احساسی که ماند در کوچه های خیس سادگی ام...

فرصت با تو بودن توهمی شیرین بود

خواب کودکانه ی من

و تو ماندی در خاطرم

بی آنکه تو را ..!!!

چه قدر سخت است که با آشنا ترینت بیگانه باشی...

بعد از این همه عبورِ کبود،

قول میدهم دیگر قدر خلوتهایم را بدانم...


و اشک...

و خاطراتی مبهم از گذشته

و احساسی که ماند در کوچه های خیس سادگی ام

فرصت با تو بودن توهمی شیرین بود

خواب کودکانه ی من

و تو ماندی در خاطرم

بی آنکه تو را ..!!!

چه قدر سخت است که با آشنا ترینت بیگانه باشی...

بعد از این همه عبورِ کبود،

قول میدهم دیگر قدر خلوتهایم را بدانم... 

/Benyamin/


یه وقتایی لازم نیست حرفی زده شه بین دو نفر...

همین که دستت رو آروم بگیره.....

یه فشار کوچیک بده........

این یعنی من هستم تا آخرش.....

همین کافیه....!

یه وقتایی لازم نیست حرفی زده شه بین دو نفر...

همین که دستت رو آروم بگیره.....

یه فشار کوچیک بده.....

این یعنی من هستم تا آخرش.....

همین کافیه....!

/Benyamin/

احساس...

بعضی وقتها باید یقه‌ ی احساست را بگیری

با تموم قدرت سرش داد بزنی و بگی:

تو رو خدا بسه‌...

بسه‌ دیگه‌ تا حالا هر چی کشیدم از دست تو بود

انتقاد...

تو چه گفتی سهراب؟

قایقی خواهم ساخت ...

با کدوم عمر دراز؟...

نوح اگر کشتی ساخت، عمر خود را گذراند

با تبر روز و شبش، بر درختان افتاد

سالیان طول کشید، عاقبت اما ساخت

پس بگو ای سهراب ... شعر نو خواهم ساخت

بیخیال قایق ....

یا که میگفتی ....

تا شقایق هست زندگی باید کرد؟

این سخن یعنی چه؟

با شقایق باشی.... زندگی خواهی کرد

ورنه این شعرو سخن

یک خیال پوچ است

پس اگر میگفتی ...

تا شقایق هست، حسرتی باید خورد

جمله زیباتر میشد

تو ببخشم سهراب ...

که اگر در شعرت، نکته ای آوردم، انتقادی کردم

بخدا دلگیرم، از تمام دنیا، از خیال و رویا

بخدا دلگیرم، بخدا من سیرم، نوجوانی پیرم

زندگی رویا نیست

زندگی پردرد است

زندگی نامرد است، زندگی نامرد است!

التماس...

خدایا التماست می کنم

همه دنیایت ارزانیِ دیگران !

ولی ......

آنکه دنیایِ من است

مالِ دیـگری نباشد...