ورود بی جنبه ها مطلقا ممنوع ...!

حتی شما دوست عزیز...!

ورود بی جنبه ها مطلقا ممنوع ...!

حتی شما دوست عزیز...!

خاطره


امروز رفتم خدمات موبایل سر خیابون که گوشیمو که داده بودم واسه تعمیر پس بگیرم،دیدم دوتا خانم خوشگل و خوشتیپ، خعععلی دیگه شیک و مجلسی اومدن داخل. بزرگتره گفت لطفا یه شارژ ده تومنی ایرانسل!
شارژو گرفت ، دست کرد کیفش که پول دربیاره گفتم:حساب کنم خانمی!
برگشت خیلی لاتی و پسرونه که اصلا به سیس و فیسش نمیومد گفت : نامرد روزگاره هرکی حساب نکنه!
آقا اومدم سر خر رو کج کنم سمت تعارف بلکه از این مخمسه(مخمصه.مخمثه) که افتاده بودم توش در بیام،گفتم: ده تومن که این حرفارو نداره!
گفت ممنون!
بعد برگشت به صاحب مغازه گفت:آقا ! شارژو ایشون حساب میکنن!
بعدش سریع از مغازه رفت بیرون!
رفتم بیرون بلند گفتم واستا بینم پررو! آقا داد و بیداد راه انداخت که مزاحمم نشو،مگه خودت ناموس نداری،دست از سرم بردار! تو سه ثانیه چنان جمعیتی جمع شد که نگو!
هیچی دیگه منم دست از سرش برداشتم!
برگشتم پشت سرمو نیگا کردم دیدم صاحب مغازه داره نیگا میکنه!
یعنی قیافش داد میزد که من پولمو از تو میخام!

فانتزی


یکی از فانتزی های من اینه که قاضی بشم بعد توی یه دادگاه،متهم ها سروصدا کنند بعد من با اون چکشه بزنم رو میز و بگم لطفا نظم دادگاه رو رعایت کنید!
بعد ساکت نشن منم داد بزنم سربازارو صدا کنم بگم این پدرسوخته ها رو ببرین!
بعد حکمشونو صادر کنم ، وکیلشون بلند شه بگه من اعتراض دارم جناب قاضی!
منم بگم اعتراض شما وارد نیست، بعد طرف قهوه ای بشه بشینه سر جاش!
عجب حالی بده ها!

دلبری


شما یادتون نمی یاد
یه زمانی بود که فیس بوک و فتوشاپ و این چیزا نبود
دخدرا با شله زرد و آش نذری دلبری میکردن

دانشجو ها


آهنگ جدید یاس برای دانشجوها :
سخته درسم ، رسیده وقته رفتن ،
ره امتحانی که میدونم تهش ردم ،
حس میکردم حرفای استاد با خرخوناشه ،
اونجا بود که فهمیدم این قصه اولاشه ،
وقته امتحانو ر*دن به برگمه ،
تو خودت میدونی که ر*دم الکی جو نده ،
حرفای خانوادمم که نمکه زخممه ،
تنها دلخوشیمم ترمایِ بعدمه ،
و باز منمو حسرت یه نمره بیست ،
که استاد بنویسه گوشه یه لیست ،
میدونی چند بار افتادم برای یه درس بگذریم ،
دیگه بیست گرفتنشم برام مهم نیست ،
تو که میدونستی دانشجویه ترمه آخرتم ،
بگو با من دیگه چرا د آخه نوکرتم ؟؟؟! :"(

 

افتخارات ما


من نمیدونم این بچه خرخونا وقتی ازدواج کردن وبچه دارشدن
از چه افتخاراتی میخوان واسه بچه هاشون تعریف کنن ؟!
دِ آخه یه فرار از مدرسه ای ،
یه کتک خوردن از ناظمی ،
یه واحدهای پاس نشده ای
یه دعوا و بزن بزنی ،
یه چیزی باید باشه که با هیجان تعریف کنن!!!
خوش به حال بچه های خودمــــــــون ...

این خاطره یکی از رفیقامه


ی بارم سر کلاس مهارت های زندگی (ی چیز تو مایه های روانشناسی در مورد ازدواج و ایناس..)استاده (زن)صدام کرد گفت بیا پای تخته نقش پسری رو بازی کن که میخاد به ی دختر ابراز علاقه کنه,چی میگی بهش؟منم مثلا اون دختره ام!!*استاد روم نمی شه جلوی دخترا بگم که ,ضایس!
استاد:نه راحت باش فقط می خوایم نقاط ضعف و قوت و نحوه بیانت رو بررسی کنیم.
حالا کل کلاس ساکت منتظرن ی چیز بگم بترکن,منم فرصت طلب زل زدم تو چش استاد باصدای نازک گفتم:
شلام،من یه جوجوی کوشولوام،هوا شرده،بف میاد،میزالی تو قلبت بمونم؟؟"(خدایی تصور کنید صحنرو,50 سالشه طرف)
بچه ها که اشک از چشاشون می بارید,استادمون هم خداییش باجنبس فقط با خنده گفت برو بشین تو آدم بشو نیستی!

یکی دیگش


یکی از فانتزیای بچگیم این بود که ساعت برنالد رو میداشتم اونوقت دکمشو میزدم بعد زمان که متوقف میشد اولین کاری که میکردم به شرح زیل بود:
سوار یه ماشین میشدم با سرعت میزدم به در و دیوار خودمو میرسوندم شیرینی فروشی محبوبم تا جایی که میتونستم کیک و شیرینی خامه ای میخوردم بعدشم میرفتم سوپرمارکت محل کلی چیپس و پفک بر میداشتم دست اخرم ماشینه رو میذاشتم سر جاشو زمان رو ازاد میکردم
کیا ساعت برنالدو میخواستند؟

یکی از فانتزیای من


یکی از فانتزیامم اینه که: با لحن جدی و خسته به یه دکتر بگم: لطفا حاشیه نرو دکتر!! بعد بلند شم و از پنجره مطبش به افق خیره بشم و بگم: فقط بگو چند روز دیگه زنده می مونم؟؟