ورود بی جنبه ها مطلقا ممنوع ...!

ورود بی جنبه ها مطلقا ممنوع ...!

حتی شما دوست عزیز...!
ورود بی جنبه ها مطلقا ممنوع ...!

ورود بی جنبه ها مطلقا ممنوع ...!

حتی شما دوست عزیز...!

اعتراف می کنم


***اعتراف می کنم یه بار از مسیری پیاده داشتم می رفتم خونه دوستم، رسیدم سر کوچشون دیدم ورود ممنوعه. رفتم از یه چهارراه بالاتر دور زدم از سر کوچشون وارد شدم!

***اعتراف میکنم نصفه شبی وسط کویر چادر زدیم بهم گفت به آسمون نگاه کن ببین چی می بینی؟ گفتم یه آسمون ستاره گفت خوب یعنی چی؟ من که نمیخواستم کم بیارم گفتم از چه جهتی؟ فلسفی، نجوم یا علمی؟ گفت احمق جان چادرمون و دزدیدن!!!!

***داشتم به همسرم اس ام اس میدادم که عروسک خوشگله من کجاست؟ اشتباهی به بابام دادم. جواب داد من چه میدونم خرسه گنده؟ الان بچت باید عروسک بازی کنه!!!!!!!!

***اعتراف یکی از دوستان : مامان بزرگ خدا بیامرز ما تو 95 سالگی فوت کرد .صبح روزی که مامان بزرگم فوت کرده بود همه دور جنازش نشسته بودیم و همه داشتن گریه میکردن.. جمعیتم زیاد بود ... منو داداشمم تو بغل هم داشتیم گریه میکردیم .... اشک فراوون بود و خلاصه جو گریه بود ... یهو دختر خالم که تازه رسیده بود اومد تو حیاط و با جدیت داد کشید : مامان بزرگ زود رفتی ... یهو کل خونه رفت رو هوا ...حالا خندمون قطع نمیشد

***اعتراف میکنم سوم دبستان که بودم یه روز معلممون مدرسه نیومد منم ظهرش رفتم در خونشون که یه کوچه بالاتر از ما بود تکلیف شبمو ازش گرفتم.

***اعتراف میکنم بچه که بودم..جو گیر بودم نماز بخونم....بعد چادر گل منگولیمو میذاشتم مهرم میذاشتم رو به قبله وا میستادم شروع میکردم به نماز خوندن...اما جای سوره ها شعر کلاه قرمزیو می خوندم....>>>آقای راننده...آقای راننده...یالا بزن توو دنده...!!

***اعتراف میکنم به عنوان 1 مهندس میخواستم دیوار رو سوراخ کنم، شک داشتم که از زیر جایی که میخوام سوراخ کنم سیم برق رد شده باشه، واسه اینکه برق نگیرتم فیوز رو قطع کردم، تازه وقتی دیدم دریل کار نمیکنه کلی غصه خوردم که دریل سوخت!!

***اعتراف میکنم بچه که بودم با دختر و پسر خاله هام لباس کهنه میپوشیدیم میرفتیم گدایی با درامدش بستنی میگرفتیم که همسایمون مارو لو داد و کتک خوردیم!!

نظرات 8 + ارسال نظر
hadiseh چهارشنبه 25 بهمن 1391 ساعت 04:33 ب.ظ

ایول خیلی باحال بود مخصوصا آخری منم چن بار پیشنهادشو به دوستام دادم که واسه خنده این کارو بکنیم ولی پایه نیستن!
البت شاید خودمم اگه پاش میوفتاد این کارو نمیکردم

vaghean?

hadiseh چهارشنبه 25 بهمن 1391 ساعت 04:41 ب.ظ

آره واقعا چن بار بهشون گفتم


bawshe

hadiseh چهارشنبه 25 بهمن 1391 ساعت 04:45 ب.ظ

ولی پاش میوفتاد خودمم نمیرفتم احتمالا

are khob

مینا اکبری چهارشنبه 25 بهمن 1391 ساعت 05:11 ب.ظ

برادر کیوان اینا اعترافات خودته؟؟؟؟؟

na baba
in hame eteraf az koja biaram

مینا اکبری چهارشنبه 25 بهمن 1391 ساعت 05:14 ب.ظ

اخه از خاطراتی که تعریف میکنی بعید نبود

na khob oon khateratam hamash k male khodam nabood ye chantash male baghie bood

مینا اکبری چهارشنبه 25 بهمن 1391 ساعت 05:20 ب.ظ

اهاااااااان.ولی اون گوشی موبایل سر جلسه امتحان خیلیی خوب بود.هنوز یادش میوفتم میخندم

kodoom?

مینا اکبری چهارشنبه 25 بهمن 1391 ساعت 05:23 ب.ظ

برادر کیوان من همین الان فهمیدم که ابجی فاطمه (نیکیان)هم عاشق گربست

che khood

مینا اکبری چهارشنبه 25 بهمن 1391 ساعت 05:31 ب.ظ

همونی که دوستت سر جلسه گوشی برده بودو سوالا رو میخوند بعد تو از این ور جوابارو.بعد مثل این که یه سوالا اروم گفته بود تو هم نشنیده بودیو داد میزنی اینم این طرف سر جلسه داد میزنه
خخخخخخخ

ahan
are in yeki kheily hal dad khodaie

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد