ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 |
8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 |
15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 |
22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 |
29 | 30 | 31 |
زن روبروی آیینه وایستاده بود و در حالی که خودش رو ورانداز می کرد گفت:
دارم پیر می شم! چاقم شدم! دیگه خوشگل نیستم!
اینا رو می گفت و منتظر واکنشی از طرف مرد بود
ولی هر چی گفت، انگار نه انگار! از دیوار صدا در اومد از آقای محترم در نیومد!
تا اینکه زنه عصبی شد و گفت: لااقل تو یه کم ازم تعریف کن!
مرد سرش رو از روی کتاب برداشت و گفت :
چشمات عزیزم !
چشمات !
چشمات هنوز خوب می بینن !!!
خیلی جالب بود
مرسی که اومدی!
در ضمن من لینکتون کردم!