ورود بی جنبه ها مطلقا ممنوع ...!

ورود بی جنبه ها مطلقا ممنوع ...!

حتی شما دوست عزیز...!
ورود بی جنبه ها مطلقا ممنوع ...!

ورود بی جنبه ها مطلقا ممنوع ...!

حتی شما دوست عزیز...!

اختلاس!!!!!!!!!!

اختلاس

توی این روزهای بارانی اخیر منتظر تاکسی موندن واقعا خیلی  

 

سخته مخصوصا وقتی راننده ها هم بی انصافی به خرج داده و از  

 

جابجایی مسافر به صورت عادی خودداری کنند. این اتفاق برای  

 

ما رخ داد و راننده خط بی توجه به صف مسافران که منتظر ماشین  

 

بودند کنار خیابون داد میزد : " دربـــــــــــــــــست " . نگاه معنی  

 

دار و اعتراض های گاه و بی گاه مسافران هم راننده رو کلافه  

 

کرده بود و هم ما رو، به خاطر همین من و یک خانم و دو آقای  

 

دیگه با همدیگه ماشین رو با کرایه 6000 تومن دربست گرفتیم  

 

که برای هر مسافر نفری 1500 تومن میافتاد درحالی که کرایه خط  

 

فقط 550 تومن بود. به هر ترتیب سوار تاکسی شدیم و راننده  

 

شروع کرد از مشکلات ماشین و گیر نیومدن لاستیک و بنزین  

 

آزاد  زدن صحبت کردن.

کنار راننده مرد جوانی نشسته بود که انگار از خیس شدن زیر  

 

بارون دل خوشی نداشت. وقتی سخنرانی راننده درباره مشکلات  

 

بنیادی مملکت شروع شد خیلی سریع خودش رو وارد بحث کرد  

 

که بهتره ادامه بحث رو به صورت یه گفتگوی دو طرفه دنبال کنیم :

راننده تاکسی : برادر خانمم یه وام 6 میلیون تومنی میخواست  

 

بگیره مجبور شد ماشینش رو بذاره به عنوان وثیقه. بنده خدا الان  

 

خورده به مشکل دارند ماشینش رو مصادره میکنند. یه عده دزد  

 

دارند میلیارد میلیارد اختلاس میکنند کسی هم خبردار نمیشه اون  

 

وقت این جوون رو ببین چجوری سر میدوونند !

مسافر : نوش جونش !

راننده : (نگاه متعجب) نوش جون کی ؟

مسافر : نوش جون کسی که 3000 میلیارد تومن خورده

راننده : (با لحن عصبی آمیخته به تمسخر) نکنه اون بابا فامیل  

 

شما بوده ؟

مسافر : نه ! فامیل من نبوده اما یکی بوده مثل همین مردم . مثل  

 

شما! مگه این یارو از مریخ اومده اختلاس کرده ؟ یا اون مدیر  

 

بانک از اورانوس به ریاست رسیده بوده ؟

راننده : نه آقا جان اونا از ما بهترون اند. من برای یک جفت  

 

لاستیک باید 3 روز برم تعاونی اون وقت اون 3000 میلیارد  

 

تومن رو میخوره یه آبم روش !

مسافر : خب آقا جان راضی نیست نخر! لاستیک نخر ...

راننده : (با صدای بلند) چرا نامربوط میگی مرد حسابی؟ مجبورم  

 

بخرم ! لاستیک نخرم پس چجوری با ماشین کار کنم ؟

مسافر : وقتی شما که دستت به هیچ جا بند نیست و یه راننده  

 

عادی هستی وقتی میبینی بارندگی شده و مسافر مجبوره زود برسه به  

 

مقصد میای ماشینی که باید تو خط کار کنه رو دربست میکنی ...

راننده پرید وسط حرف طرف که : آقا راضی نبودی سوار  

 

نمیشدی !

مسافر : (با خونسردی) میبینی ؟ من الان دقیقا حال تو رو دارم  

 

وقتی داشتی لاستیک ماشین میخردی. مرد حسابی فکر کردی ما  

 

که الان سوار ماشین تو شدیم و 3 برابر کرایه رو داریم میدیم  

 

راضی هستیم ؟ ما هم مجبوریم سوار شیم ! وقتی تو به عنوان یه شهروند  

 

عادی اینجوری سواستفاده میکنی از مدیر یه بانک که میلیاردها  

 

تومن سرمایه زیر دستشه چه انتظاری داری ؟ اون هم یکی مثل  

 

تودر مقیاس بالاتر.

راننده آچمز شده بود و سرش تو فرمون بود ...

مسافر که حالا کاملا دست بالا رو داشت با خونسردی ادامه داد : دزدی دزدیه

... البته منظورم با شما نیستا ولی خداوکیلی چنددرصد از مردم ما اون کاری

که بهشون سپرده شده رو خوب انجام میدن که انتظار دارند یه مدیر بانک

کارش رو خوب انجام بده ؟ منتهی وقتی اونا وجدان کاری ندارند کسی بویی

نمیبره اما گندکاری یه مدیر بانک رو همه میفهمند. برادر من تو خودت رو

اصلاح کن تا اون مدیر بانک جرات همچین خلافی رو نداشته باشه

راننده که گوشاش تو اون هوای سرد از شدت خجالت حسابی سرخ شده بود

گفت : چی بگم والا !

من اولین نفری بودم که تو مسیر باید پیاده میشدم و طبیعتا طبق قرار اجباری با

راننده باید 1500 تومن کرایه میدادم. وقتی خواستم پیاده شم یه اسکناس 2000

تومنی به راننده دادم. راننده گفت 50 تومنی دارید ؟ با تعجب گفتم بله دارم و

دست کردم تو کیفم و یه سکه 50 تومنی به راننده دادم . راننده هم یک

اسکناس 1000 تومنی و یک اسکناس 500 تومنی بهم برگردوند و گفت : به

سلامت !

همونطور که با نگاهم تاکسی رو که تو هوای بارونی مه آلود حرکت میکرد

رو دنبال میکردم چترم رو باز کردم و پولا رو تو کیفم گذاشتم ... آروم شروع

کردم به قدم زدن و با خودم فکر میکردم یعنی من هم باید خودم رو اصلاح کنم ...

نظرات 7 + ارسال نظر
hanie دوشنبه 23 آبان 1390 ساعت 05:25 ب.ظ

قشنگه!

ممنونم هانیه جان!

هوشمند دوشنبه 23 آبان 1390 ساعت 05:58 ب.ظ http://lordworld.blogsky.com/

سلام خوب بود.
راستی چی شد اون نام کاربری و پسورد ندادیا !

چیش خوب بود؟
تو پیام بده به ای دی م،که من بهت بدم!

poya سه‌شنبه 24 آبان 1390 ساعت 12:56 ق.ظ http://kingbijan.blogsky.com

اولن درود بر ارتش دوم خاک تو سر ارتش ابی سومن وبلاگتون خیلی قشنگه موافقید به تبادل لینک

ممنونم از نظرتون!من لینکتون میکنم!
با تمامی نظرات شما موافقم!

linda چهارشنبه 25 آبان 1390 ساعت 03:06 ب.ظ

اولا اگه میخوای درباره ارتش سرخ صحبت کنی نباید تو اختلاس !!!!!! بنویسی!

ثانیا! نازنین خیلی خوب بود!

اشکال نداره لیندا!
به پویا گیر نده!
مرسی عزیزم!

یه دختراستقلالیییییییییییییییییی چهارشنبه 9 آذر 1390 ساعت 08:28 ب.ظ

پویا جان اول واخر خاک توسر ارتش سرخ .تازه ارتشم نمیشه بهش گفت. فقط چنتا سربازند

هوی!به پویا کار نداشته باش!
بعدشم من با هاش موافقم!
حرف مفت هم نزن!

مریم جون پنج‌شنبه 10 آذر 1390 ساعت 10:37 ق.ظ

نازنین جان این اقا پویا کیه که شما باهاش موافقید؟؟ راستی لیندا جون هر وقت می خوای در مورد ارتش بیخودتون حرف بزنی باید تو اختلاس بنویسی

مریم جون شنبه 12 آذر 1390 ساعت 07:52 ب.ظ

نازنین چرا نظرم رو جواب ندادی ندادی ندادی ندادی ندادی این اکو صدام بود

جواب میدم میدم میدم میدم!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد