ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 |
8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 |
15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 |
22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 |
29 | 30 | 31 |
سالهای بسیار دور پادشاهی زندگی میکرد که وزیری داشت .
وزیر همواره میگفت: هر اتفاقی که رخ میدهد به صلاح ماست .
روزی پادشاه برای پوست کندن میوه کارد تیزی طلب کرد اما در حین بریدن میوه انگشتش را برید،وزیر که در آنجا بود گفت: نگران نباشید تمام چیزهایی که رخ میدهد در جهت خیر و صلاح شماست !
پادشاه از این سخن وزیر برآشفت و از رفتار او در برابر این اتفاق آزرده خاطر شد و دستور زندانی کردن وزیر را داد…
فسقلـی بـودم بـابـام مـنـو بـرده بــود سمینــار سـخـنران هــم اونطـرف داش لوح تقدیــر و ایـنا مــیداد منـم حوصــه ام ســر رفــته بــود پـا شــدم رفتــم رو ســن مـیـکـروفـونـو ورداشــتـم
شــروع کــردم بــه خــوندن شـعــرای مهــد کــودکـمــون
کل حضــار لبــخــند مـلیــحی بـه چهــرشووون نیشس...
یـهــو دیــدم بـابـا اینهـو پلـنــگ گــرســنه داره مـیـاد سمـتــم
منــم کــه بــه شــدت احـسـاس خـطــر میــکــردم فــــــرارو بـه قــرار تــرجـیــح دادم و بـابـا بــدو مــن بــدو
منــم کــه ریـــزه مـیــزه بـــودم از بین ملتـ سـریــع رد میشـــدمو داد میــزدم: هلـپ مـی هلـپ مـــی (تازه یاد گرفـته بــودم) میــخـواد منــو بــزنــه!!!!!!
چنــد نفــر کــه اصــن افـتاده بــودن کـف ســالن ریســه میــرفتــن
بقیــه هــم در حال ذوق کــردن بــودن، ایــن مــاراتون حتـــــــی تـو تامــو جــــــری هــم بــی ســابقه بــود تا اینکــه بـابـام منـــوگرفــتو تــا مـیخــوردم مـنــو زد
باباس دارم من؟؟؟؟
شخصیت واقعی سیید در کارتون عصر یخبندان در ارتش روسیه پیدا شد !