ورود بی جنبه ها مطلقا ممنوع ...!

حتی شما دوست عزیز...!

ورود بی جنبه ها مطلقا ممنوع ...!

حتی شما دوست عزیز...!

پیشاپیش یلدا مبارک


★。˛ °.★__ *★* *˛.
˛ °_██_*。*./ \ .˛* .˛.*.★* *★ 。*
˛. (´• ̮•)*˛°*/.♫.♫\*˛.* ˛_Π_____. * ˛*
.°( . • . ) ˛°./• '♫ ' •\.˛*./______/~\
*(...'•'.. ) *˛╬╬╬╬╬˛°.|田田 |門|╬╬╬ .

... ... ¯˜"*°••°*"˜¯`´¯˜"*°••°*"˜¯` ´¯˜"*°´¯˜"*°••°*"˜¯`´¯˜"*°•
پیشاپیش یلدا مبارک

پیامک های تبریک شب یلدا – آذر ۹۱

garpiz



سهم من از شب یلدا شاید
قصه ای از غصه و انار سرخی که پر از دلتنگی ست
غم هایم بلند همانند شب یلداست
::
::
ما منتظر صبح شب یلداییم
دستی به دعا تا فرج فرداییم . . .
::
::
بین چگونه قناری ز شوق می لرزد / نترس از شب یلدا بهار آمدنی است
::
::
یلدا یعنی یادمان باشد که زندگی آنقدر کوتاه است که یک دقیقه بیشتر با هم بودن را
باید جشن گرفت
یلدایتان مبارک.
::
::


ادامه مطلب ...

اس ام اس سرکاری - اس ام اس خنده دار - sms!

  شنیده بودم که میگن خوشگلا بی وفا هستن . . آخه تو که زشتی دیگه چــــــ ــ ــ ـرا ؟


اول دبستان خواندید آن مرد آمد سالها گذشت و ترشیده شدید و آن مرتیکه هنوز نیامده

اس ام اس خنده دار

غضنفر میره خواستگاری دختره سیبیل داشته بهش میگه: چرا سیبیل داری دختره میزنه زیر گریه؛ غضنفر میاد دلداریش بده میگه عیبی نداره مرد که گریه نمیکنه

اس ام اس خنده دار


ای کاش من خورشید بشم و تو ماه تا قیامت ریختتو نبینم

اس ام اس سرکاری

غضنفر داشته با لباس تو رودخونه شنا میکرده, بهش میگن: چیکار داری می کنی؟
میگه: دارم لباسامو می شورم.
میگن: مگه تو خونه اتون ماشین لباس شوئی ندارین؟
میگه: داریم, ولی وقتی میرم اون تو, سرم گیج میره!!!!
اس ام اس خنده دار

خنده بازار هفته


 

خدا کنه تا بیشتر از ۹ ساله دیگه زنده بمونیم و بریم تو سال ۱۴۰۰ …
بعد هی بگیم : شماها یادتون نمیاد ما صده سیصدیا …
خیلی فاز میده ؛ حس آثار باستانی بودن به آدم دست میده … :)
.
.
.
کار از فرهنگ سازی گذشته
باس منقرض شیم یه گونه جدید بیاد …  :|
.
.
.
تا حالا به بچه ۳ ساله آدامس اُکالیپتوس اوربیت دادین ؟
بعد از بیست ثانیه ، همه شکلک های یاهو رو می تونین تو صورتش ببینین !
.
.
.
یکی دیگه از فانتزیام اینه که یه جا که خیلی شلوغه گوشیم زنگ بخوره بگم : آره ، آره ،
حواستون باشه ؛ ” زنده می خوامش “ :lol:
.
.
 
ادامه مطلب ...

عکس های افسانه پاکرو

عکس های جدید افسانه پاکرو 

 

ادامه مطلب ...

ببخشید شما ثروتمندید؟!

هوا بدجورى توفانى بود و آن پسر و دختر کوچولو حسابى مچاله شده بودند
هر دو لباس هاى کهنه و گشادى به تن داشتند و پشت در خانه مى لرزیدند.
پسرک پرسید : «ببخشید خانم! شما کاغذ باطله دارین»
کاغذ باطله نداشتم و وضع مالى خودمان هم چنگى به دل نمى زد و نمى توانستم به آن ها کمک کنم. مى خواستم یک جورى از سر خودم بازشان کنم که چشمم به پاهاى کوچک آن ها افتاد که توى دمپایى هاى کهنه ی کوچکشان قرمز شده بود.
گفتم: «بیایید تو یه فنجون شیرکاکائوى گرم براتون درست کنم.»
آن ها را داخل آشپزخانه بردم و کنار بخارى نشاندم تا پاهایشان را گرم کنند. بعد یک فنجان شیرکاکائو و کمى نان برشته و مربا بهشان دادم و مشغول کار خودم شدم. زیر چشمى دیدم که دختر کوچولو فنجان خالى را در دستش گرفت و خیره به آن نگاه کرد.
بعد پرسید: «ببخشید خانم! شما پولدارین»
نگاهى به روکش نخ نماى مبل هایمان انداختم و گفتم: «من اوه ... نه!»
دختر کوچولو فنجان را با احتیاط روى نعلبکى آن گذاشت و گفت: «آخه رنگ فنجون و نعلبکى اش به هم مى خوره.»
آن ها درحالى که بسته هاى کاغذى را جلوى صورتشان گرفته بودند تا باران به صورتشان شلاق نزند، رفتند.
فنجان هاى سفالى آبى رنگ را برداشتم و براى اولین بار در عمرم به رنگ آن ها دقت کردم. بعد سیب زمینى ها را داخل آبگوشت ریختم و هم زدم. سیب زمینى، آبگوشت، سقفى بالاى سرم، همسرم، یک شغل خوب و دائمى، همه ی این ها به هم مى آمدند. صندلى ها را از جلوى بخارى برداشتم و سرجایشان گذاشتم و اتاق نشیمن کوچک خانه ی مان را مرتب کردم.
لکه هاى کوچک دمپایى را از کنار بخارى، پاک نکردم.
مى خواهم همیشه آن ها را همان جا نگه دارم که هیچ وقت یادم نرود چه آدم ثروتمندى هستم.
 
ماریون دولن