| ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
| 1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 |
| 8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 |
| 15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 |
| 22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 |
| 29 | 30 | 31 |
من نمیدونم این بچه خرخونا وقتی ازدواج کردن وبچه دارشدن
از چه افتخاراتی میخوان واسه بچه هاشون تعریف کنن ؟!
دِ آخه یه فرار از مدرسه ای ،
یه کتک خوردن از ناظمی ،
یه واحدهای پاس نشده ای
یه دعوا و بزن بزنی ،
یه چیزی باید باشه که با هیجان تعریف کنن!!!
خوش به حال بچه های خودمــــــــون ...
ی بارم سر کلاس مهارت های زندگی (ی چیز تو مایه های روانشناسی در مورد ازدواج و ایناس..)استاده (زن)صدام کرد گفت بیا پای تخته نقش پسری رو بازی کن که میخاد به ی دختر ابراز علاقه کنه,چی میگی بهش؟منم مثلا اون دختره ام!!*استاد روم نمی شه جلوی دخترا بگم که ,ضایس!
استاد:نه راحت باش فقط می خوایم نقاط ضعف و قوت و نحوه بیانت رو بررسی کنیم.
حالا کل کلاس ساکت منتظرن ی چیز بگم بترکن,منم فرصت طلب زل زدم تو چش استاد باصدای نازک گفتم:
شلام،من یه جوجوی کوشولوام،هوا شرده،بف میاد،میزالی تو قلبت بمونم؟؟"(خدایی تصور کنید صحنرو,50 سالشه طرف)
بچه ها که اشک از چشاشون می بارید,استادمون هم خداییش باجنبس فقط با خنده گفت برو بشین تو آدم بشو نیستی!
یکی از فانتزیای بچگیم این بود که ساعت برنالد رو میداشتم اونوقت دکمشو میزدم بعد زمان که متوقف میشد اولین کاری که میکردم به شرح زیل بود:
سوار یه ماشین میشدم با سرعت میزدم به در و دیوار خودمو میرسوندم شیرینی فروشی محبوبم تا جایی که میتونستم کیک و شیرینی خامه ای میخوردم بعدشم میرفتم سوپرمارکت محل کلی چیپس و پفک بر میداشتم دست اخرم ماشینه رو میذاشتم سر جاشو زمان رو ازاد میکردم
کیا ساعت برنالدو میخواستند؟
یکی از فانتزیامم اینه که: با لحن جدی و خسته به یه دکتر بگم: لطفا حاشیه نرو دکتر!! بعد بلند شم و از پنجره مطبش به افق خیره بشم و بگم: فقط بگو چند روز دیگه زنده می مونم؟؟
وبلاگ یک دختر
وااااااااااااااااای امروز تفلدمه
تفلد تفلد تفلدم مبارک
25655555544884تا کامنت
-تولدت مبارک خانومی
.
.
.
-شما از طرف بلاگفا بهتربن وبلاگ نویس معرفی شدید
وبلاگ یک پسر
آرزو می کنم روزی برسه که همه انسان ها بتوانند با هر عقیده رنگ و قومیتی در کنار هم آزادانه زندگی کنند
1 کامنت
-حرف مفت نزن
(تازه همون یه نفر هم آدرس وبلاگ خودشو گذاشته)







