پادشاهی پس از اینکه بیمار شد گفت: «نصف قلمرو پادشاهی ام را به کسی می دهم که بتواند مرا معالجه کند». تمام آدم های دانا دور هم جمع شدند تا ببیند چطور می شود شاه را معالجه کرد، اما هیچ یک ندانست. تنها یکی از مردان دانا گفت : که فکر می کند می تواند شاه را معالجه کند.. اگر یک آدم خوشبخت را پیدا کنید، پیراهنش را بردارید و تن شاه کنید، شاه معالجه می شود. ...
بقیه داستان را در ادامه مطلب بخوانید
سلام
مرسی
اما ورود این بی جنبه ها ممنوع رو نگرفتم
من که کلن بی جنبه و با جنبه نمی دونم چیه
اما نمی دونم تو چرا اسم این وبلاگ ناز رو که اتفاقن اسمت به صفت این وبلاگ میاد رو گذاشتی...
و چه خبر
به امید سر زدن های بیشتر
سلام!
خودمم نگرفتم!به پیشنهاد یکی از دوستام گذاشتم!و البته بازدید کنندمو 2برابر کرده!
چی بذارم؟؟!
ممنون که اومدی
جامت را بالا بیاور وبنوش
به سلامتی فاحشه های شهر
که به غیر از خودشان کسی را نفروخته اند
نازنین این اقا/خانم (همین طوری) منظور داشتاااااااااا


راستی این داستانه خیلی بیخود بود
پ ن پ
ف لا ف
so no so
تو که این همه پستای پ ن پ میذاری هنوز یاد نگرفتی چه مواقعی باید به کار ببریشون؟
من بلدم!تو توان فهمشونو نداری
دیگه ماسمالیش نکن عزیزم!
بذار بیای خونمون حالتو سر جاش میارم!