غمگینم ، مثل پیرزنی که آخرین سرباز برگشته از جنگ ، پسرش نیست .
نفسم ، تو در شمالی و من در جنوب ! کاش دستی نقشه را از میانه تا کند .
اگر احساس به خاموشی مطلق برسد / باز هم عاطفه ای هست میان من و تو .
درد دارد ، وقتی چیزی را کسر می کنی که با تمام وجودت جمع زده ای .
تفاهم به معنای درک کردن نیست ، بلکه به معنای توانایی تحمل تفاوتهاست .
دل ، این واژه ی بی نقطه گاهی به وسعت یک دریا برایت دلتنگی میکند !
بی تو هر لحظه مرا بیم فرو ریختن است ، همچو شهری که به روی گسل زلزله هاست .
نیمکت با هم بودنمان تنهاست ، من دل نشستن ندارم ، تو دلیل نشستن باش !
زلال که باشی سنگهای کف رودخانه ات را می بینند ، بر می دارند و نشانه می روند درست به سوی خودت .
من صبورم اما ... ، بی دلیل از قفس کهنه ی شب میترسم ، بی دلیل از همه ی تیرگی تلخ غروب و چراغی که تو را از شب متروک دلم دور کند ، میترسم .
سر کلاس پای تخته با یه تیپه شلخته با خط خوش نوشتم زندگی بی تو سخته
شادیهایم هدیه به تو ، کم بودنش را بر من خرده مگیر ، این تمام سهم من از دنیاست
تو که یک گوشه چشمت غم عالم ببرد حیف باشد که تو باشی و مرا غم ببرد.
دم به دم ساعت به ساعت یادتم ، گر خوشم یا ناخوشم در هر دو حالت به یادتم.
ای صمیمانه ترین آیت مهر! باصمیمانه ترین یاد به یادت هستم.
اشتیاقی که به دیدار تو دارد دل من، دل من می داند و من دانم و دل داند و من.
اگه انگور سیاه بودی ازت شرابی میساختم که تا آخر عمر مست تو باشم.
تو را به رخ تمام شقایق ها میکشم و میگویم ، تا گل من هست ، زندگی باید کرد.....
تنها یک سقوط است که جاذبه زمین مسئول آن نیست: فرو افتادن در عشق
هان ای عقاب عشق از اوج قله های مه آلود دور دست پرواز کن به دشت غم انگیز عمر من آنجا ببر مرا که شرابم نمی برد
ای چشم تو از هرچه غزل گیراتر / لبخند تو از خنده ی گل زیباتر در برکه ی آرام تو حتی مهتاب / صد بار ز خورشید شده والاتر خوبان جهان آنچه تو داری دارند / در عشق تو از یک یکشان بالاتر .
دل و جان را به ره دوست فدا باید کرد ، به هوای دل او ترک هوا باید کرد ، یا نباید زجهان لاف زد از دلبر عشق ، یا که خود را به ره دوست فدا باید کرد.
آسمان وقف نگاهت گل من / مانده ام چشم براهت گل من / هرکجا هستی و باشی گویم / که خدا پشت و پناهت گل من
خیلی قشنگ بودن عزیزم
دو سه تاشونم محشر بود
یکیش متنِ غمگینم مثلِ پیرزنی...
مرسی عزیزم!
اره!!!
نمی رنجم...
نمی میرم..
اما....
اگر روزی ترا گفتند:
«چشمت را بگیر از من»
-تو با من صلح کن!
نگاهت را به من بسیار کن٬
بسیار کن!
که من بی چشم مستت زار و غمگینم
نمی خندم...
نمی مانم...
که می رنجم..
که می میرم!!!!
چه قشنگهههههههههههه!
چقدر سخته منتظر کسی باشی که هرگز خیال اومدن نداره....نازنین جان خیلی قشنگ بودن
مرسی!
ممنونم!
بازم سر بزن!