♥♥♥  نظرسنجی  ♥♥♥      (بخش ثابت)

سلام بچه ها.میخوام نظرتونو درباره عشق و عاشقی بدونم؟!عشق چیه؟خوبه؟بده؟سن خاصی داره؟آیا شما تا حالا عاشق شدید؟آخر و عاقبتش چی شد؟

منتظر نظر های قشنگتون هستم.به بهترین نظر هم جایزه میدیم...














!!! این مطلب به صورت بخش ثابت بوده و مطالب بروز شده بعد این مطلب قرار میگیرد !!!

 «« نــظـر بـه بـــقـیـه مـطـــالــب فــرامــــــوش نـشـــه »»


دلتنگی

مى‌خوام امروز از خوابى كه ديده ام بگويم، خوابى كه در آن گمشده خود را ديدم،‌كسى كه حاضر نشد كنار من بماند و اينك براى او مى نويسم...شبى مانند شبهاى گذشته با فكر او به خواب رفتم و خود را كنار دريايى بى كران ديدم.ابرها سفيد و رنگ پريده در آسمان نيلگون به چشم مى خورد. وجود خدا در همه جا قابل لمس بود. دريا آبى و زلال بود و موجها مانند رشته هايى از الماسهاى پر تلألؤ خود را به ساحل شنى مى كوبيد و دوباره به دامن دريا باز مى گشت...آنجا سكوتى بود كه قرار درونم را درهم مى پاشيد،‌دريايى ديدم مملؤ از عشق و رحمت...كو هى ديدم آنقدر بلند كه برابر ابرها مى رسيد. و من آنجا ايستاده بودم با چشمانى پر از برق زندگى...هر رابطه با كالبد،‌حاصل معادله ايست از يك واقعيت،‌روندى نامرئى و نامحسوس كه گويى من از اين واقعيت جا مانده بودم... ديگر جسم نبودم... خود را در برابر جهانى ديدم كه نمى توانم آنجا را با كلمات تصوير كنم.تمام آنچه هست ابديت هست و هيچ چيز در ابديت نيست. جسم، ذهن و روح هميشه در ابديت است و من همينك در اين لحظه و در اين نقطه از اين لحظه...در شهرى مقدس خود را در برابر موجودى ديدم كه مانند شيشه شفاف بود و



مى توانستم درونش را ببينم و در آن نوشته بود ستاره من ،‌تو فقط مال من هستى. اوه ، خداى من ! چه جمله آشنايى ! گويى اين جمله را بارها و بارها از زبانش شنيده بودم. جمله اى كه هميشه با شنيدنش اميد به آينده در من زنده مى شد. و اينك آن جسم شفاف. آه ،‌خدايا مگر مى شود كه جسم آنقدر شفاف شود كه بتوان درونش را خواند و يا ديد... آرى او انقدر شفاف بود كه در عالم بيدارى‌هم ميتوانستم عمق وجودش را ببينم... اما ، اما نمى دانم چرا به يك باره از زندگى ام رنگ باخت و اميدش را از دست داد... كاش مى توانستم كمكش كنم ،‌اما افسوس كه او نمى خواست من كنارش باشم. و اينك از تو مى‌نويسم و مى‌گويم؛‌ مى دانم كه تو خودت مى دانى كه از تو مى‌نويسم،‌اميدوارم روزى بفهمى كه من هميشه منتظرت بودم؛ بيا باز مرهمى باش بس ناز بر زخم خاموش فكرم...

 

تقديم به ... نه ،‌نه ، نمى‌توانم اسمش را به زبان بياورم ،‌چون مى‌دانم كه قلبم با ديدن دوباره اسمش باز هم خواهد لرزيد،‌پس همچنان سكوت اختيار مى كنم و با نداى قلبم او را مى‌خوانم...

زیبای من - دنیای من (تقدیم بکسی که هیچوقت مال من نشد.)

دوست دارم مستوره...

ادامه نوشته

ترکم نکن ...

این زمان همچون رؤیا و خیال است . و تو در این لحظۀ زود گذر از آن من هستی . بیا تا با شتاب این رؤیا را دریابیم . رؤیایی که درخشش و بیداری شراب را دارد . عزیزم آیا کسی از این واقعیت آگاه است یا چیزی تنها زادۀ خیال ما دو دلداده است . آیا آنچه که اکنون فاصله ای گذران است می تواند آغاز یک عشق با شد ؟ دلباختۀ تو شدم و به تو عشق ورزیدم ، همچون دنیایی زیبا و شگفت انگیز است و بیش از آن است که

 قلب من یارای تحمل آن را داشته باشد . عزیزم برای کسی که دلباختۀ تو می شود تمامی دنیا رنگ دیگری دارد . نه ! هیچ کس نمی داند . نه ! هیچ کس نمی داند برای هر کس چه زمان عشق پایان می گیر د ! پس تا آن هنگام تو ای دلخواه من ترکم نکن ...

تا کی ؟

 تا کی عاشق باشم و از عشقم دور ؟ تا کی اسیر تنهایی هایم باشم و از یارم دور .....؟

تا کی باید به خاطر دوری تو اشک بریزم و حسرت آن دستهای گرمت را بکشم...؟

 تا کی باید از خدای خویش التماس کنم تا تو را به من برساند ، نزدیک و نزدیک تر کند
 تا بتوانم تو را در آغوش بگیرم؟... تا کی باید صدای غم انگیز آواز مرغ عشق را بشنوم

 و دلم برایت تنگ شود؟ تا کی باید غروب پر درد عاشقی را ببینم و دلم بگیرد!

تا کی باید تنهایی به خورشیدی که آرام آرام به پشت کوه ها می رود را نگاه کنم و

 تا کی باید لحظه ها و ثانیه ها را یکی یکی بشمارم تا لحظه دیدار با تو فرا رسد؟ خسته ام !

 یک خسته دلشکسته عاشق بی سر پناه.... عاشقم ! یک عاشق دیوانه سر به هوا .....





تا کی باید کنج اتاق خلوت دلم بنشینم و با قلم و کاغذ درد دل کنم؟...

تا کی باید دلم را به فرداها خوش کنم و پیش خود بگویم آری فردا وقت رسیدن است!

تا کی باید در سرزمین عشاق سر به زیر باشم و چشمهای خیسم را از دیگران پنهان کنم؟

 تا کی باید بگویم که عاشقم ، ولی یک عاشق تنها ، عاشقی که معشوقش در کنارش نیست!

تا کی باید به انتظارت زیر باران بنشینم و همراه با آسمان بنالم و ببارم....

 و تا کی باید با دستهای خالی ، با آغوش سرد ، با دلی خالی از آرزو و امید ، با چشمانی

 خیس و شاکی زندگی کنم؟ آری تا کی باید تنها صدای مهربان تو را بشنوم

 ولی در کنار تو نباشم عزیزم! تاکی؟

خداحافظ عشق من

صدای باد را بشنو که آواز کهنۀ غمگینی می خواند . می داند که امروز تو را ترک می گویم . برایم گریه مکن . . . زیرا قلبم در راهی که می رود خواهد شکست . خداحافظ عشق من . . . خداحافظ . . . خداحافظ ای تنها محبوبم . . . تا زمانی که مرا به یاد آوری هرگز چندان دور نخواهم بود . خداحافظ عشق من . . . من

همیشه به تو وفادار می مانم . پس مرا در رؤیایت جای ده تا زمانی که پیش تو باز گردم . ستارگان را در آسمان ببین . و آنها به هر کجا که بروند با درخشش خود با من خواهند بود . و من آرزو می کنم که هر چه زوردتر مرا به خانه راهنمایی کند . خداحافظ عشق من . . .خداحافظ عشق من . . . خداحافظ . . . تا زمانی که مرا بیاد آوری هرگز دور نخواهم بود .

عکس من

..................................................................................................................................

ادامه نوشته

عشق

تــو را شــــــاد مـی خـواهــم
بــا من یــا بـی من

بـی من امّـــا

شـــــادتــر اگــر بـاشـی

کمــی 

فقــط کمــی
نــاشـــــادم
و ایـن


هــمان عــــــشق است.

بگذر

بار اول با معذرت خواهي


                      بار دوم با گريه


                             بار سوم با ريختن غرورت نگهش داري !


                                                                ولي بار چهارم... 


   ديگه نه ميشه و نه بايد کاري بکني!


                کسي که دلش با تو نباشه و بخواد بره...ميره.


حسرت زندگی ...

زندگی یعنی :


ناخواسته به دنیا آمدن...


مخفیانه گریستن...


دیوانه وار عشق ورزیدن...


و عاقبت در حسرت آنچه دل میخواهد و منطق نمی پذیرد ، مردن ...