ورود بی جنبه ها مطلقا ممنوع ...!

ورود بی جنبه ها مطلقا ممنوع ...!

حتی شما دوست عزیز...!
ورود بی جنبه ها مطلقا ممنوع ...!

ورود بی جنبه ها مطلقا ممنوع ...!

حتی شما دوست عزیز...!

اس ام اس باحال

دو چیز انتها ندارد:
1- ظرفیت مترو
2- وسعت کهکشان‌ها
که البته در مورد کهکشان‌ها مطمئن نیستم !

------
--

ماﺷﯿﻨﻪ ﻣﺎﻣﺎﻥ ﺑﺰﺭﮔﻤﻮ ﺩﺯﺩ ﺑﺮﺩ
ﻓﺮﺩﺍﺵ ﺑﺮﮔﺮﺩﻭﻧﺪﻥ ﻭ ﯾﻪ ﻧﺎﻣﻪ ﺗﻮﺵ ﮔﺬﺍﺷﺘﻦ ﮐﻪ ﻣﺎ ﺗﻮﺑﻪ ﮐﺮﺩﯾﻢ ﻭ ﻣﺎﺭﻭ ﺣﻼﻝ ﮐﻦ
ﯾﻪ ﺑﻠﯿﻂ ﻣﺸﻬﺪﻡ ﮔﺬﺍﺷﺘﻪ ﺑﻮﺩﻥ ﺗﻮ ﻣﺎﺷﯿﻦ
ﻣﺎﻣﺎﻥ ﺑﺰﺭﮔﻢ ﺭﻓﺖ ﻣﺸﻬﺪ ﺍﻭﻣﺪ ﺩﯾﺪ ﺧﻮﻧﺸﻮ ﺧﺎﻟﯽ ﮐﺮﺩﻥ !

------
--
 


ادامه مطلب ...

انعکاس صـــــــــــدای تو

پدر و پسری داشتند در کوه قدم میزدند که ناگهان پای پسر به سنگی گیر کرد. به زمین افتاد و داد کشید: آآی ی ی ی! صدایی از دور دست آمد: آآی ی ی ی! پسرک با کنجکاوی فریاد زد: کی هستی؟ پاسخ شنید: کی هستی؟ پسرک خشمگین شد و فریاد زد: ترسو! باز پاسخ شنید: ترسو! پسرک با تعجب ازپدرش پرسید: چه خبر است؟ پدر لبخندی زد و گفت: پسرم خوب توجه کن.... و بعد با صدای بلند فریاد زد: تو یک قهرمان هستی! صدا پاسخ داد: تو یک قهرمان هستی! پسرک باز بیشتر تعجب کرد.پدرش توضیح داد: مردم میگویند که این انعکاس کوه است ولی این در حقیقت انعکاس زندگی است. هر چیزی که بگویی یا انجام دهی،زندگی عینا" به تو جواب میدهد؛ اگر عشق را بخواهی، عشق بیشتری در قلب بوجود می آید و اگر به دنبال موفقیت باشی، آن را حتما بدست خواهی آورد. هر چیزی را که بخواهی، زندگی همان را به تو خواهد داد...



یک داستان جالب و خواندنی از زوج سالمند:


تا آخرش بخونید!پشیمون نمیشید!



در یک شب سرد زمستانی یک زوج سالمند وارد رستوران بزرگی شدند. آنها در میان زوجهای جوانی که در آنجا حضور داشتند بسیار جلب توجه می کردند. بسیاری از آنان، زوج سالخورده را تحسین می کردند و به راحتی می شد فکرشان را از نگاهشان خواند: «نگاه کنید، این دو نفر عمری است که در کنار یکدیگر زندگی می کنند و چقدر در کنار هم خوشبختند .»

پیرمرد برای سفارش غذا به طرف صندوق رفت. غذا سفارش داد ، پولش را پرداخت و غذا آماده شد. با سینی به طرف میزی که همسرش پشت آن نشسته بود رفت و رو به رویش نشست.یک ساندویچ همبرگر ، یک بشقاب سیب زمینی خلال شده و یک نوشابه در سینی بود. 

پیرمرد همبرگر را از لای کاغذ در آورد و آن را با دقت به دو تکه ی مساوی تقسیم کرد.

سپس سیب زمینی ها را به دقت شمرد و تقسیم کرد.

پیرمرد کمی نوشابه خورد و همسرش نیز از همان لیوان کمی نوشید. همین که پیرمرد به ساندویچ خود گاز می زد مشتریان دیگر با ناراحتی به آنها نگاه می کردند و این بار به این فــکر می کردند که آن زوج پیــر احتمالا آن قدر فقیــر هستند که نمی توانند دو ساندویچ سفــارش بدهند.

پیرمرد شروع کرد به خوردن سیب زمینی هایش. مرد جوانی از جای خو بر خاست و به طرف میز زوج پیر آمد و به پیر مرد پیشنهاد کرد تا برایشان یک ساندویچ و نوشابه بگیرد. اما پیر مرد قبول نکرد و گفت : « همه چیز رو به راه است ، ما عادت داریم در همه چیز شریک باشیم . »

مردم کم کم متوجه شدند در تمام مدتی که پیرمرد غذایش را می خورد، پیرزن او را نگاه می کند و لب به غذایش نمی زند.

بار دیگر همان جوان به طرف میز رفت و از آنها خواهش کرد که اجازه بدهند یک ساندویچ دیگر برایشان سفارش بدهد و این دفعه پیر زن توضیح داد: « ما عادت داریم در همه چیز با هم شریک باشیم.»

همین که پیرمرد غذایش را تمام کرد ، مرد جوان طاقت نیاورد و باز به طرف میز آن دو آمد و گفت: «می توانم سوالی از شما بپرسم خانم؟»

پیرزن جواب داد: «بفرمایید.»

- چرا شما چیزی نمی خورید ؟ شما که گفتید در همه چیز با هم شریک هستید . منتظر چی هستید؟ »

پیرزن جواب داد: « منتظر دندانهــــــا...



نظرتون چیه؟!؟؟!؟!؟


سوتی های باحال ایرانی/جمله سازی طنز

  • به یارو میگن: با بالش جمله بساز ..!!
    می گه: یه گنجشک دیدم با تفنگ زدم به بالش ، می گن: نه این بالش ، اون یکی بالش .. می گه: با تفنگ زدم به اون بالش ،... می گن: اصلن بالش رو بی خیال شو ؛ با تشک جمله بساز ..!!
    می گه: تو شک داری زدم به بالش ؟ می گن: اصآ با پتو جمله بساز ..!! می گه: پَ تــو شک داری زدم به بالش ، می گن: اصلا با تخت جمله بساز ..!!
    می گه خیالت تخت ، زدم به بالش...

واقعا در دانشگاه اتفاق افتاده ؟

واقعا در دانشگاه اتفاق افتاده ؟

alt



چهار دانشجو شب امتحان بجای درس خواندن به مهمونی و خوش گذرونی رفته
بودند و هیچ آمادگی امتحانشون رو نداشتند.

روز امتحان به فکر چاره افتادند و حقه ای سوار کردند به این صورت که سر
و روشون رو کثیف و کردند و مقداری هم با پاره کردن لباس هاشون در ظاهرشون
تغییراتی بوجود آوردند.

سپس عزم رفتن به دانشگاه نمودند و یکراست به پیش استاد رفتند.

مسئله رو با استاد اینطور مطرح کردند که دیشب به یک مراسم عروسی خارج از
شهر رفته بودند
و در راه برگشت از شانس بد یکی از لاستیک های ماشین پنچر میشه و اونا با
هزار زحمت و هل دادن ماشین به یه جایی رسوندنش و این بوده که به آمادگی
لازم برای امتحان نرسیدند کلی از اینها اصرار و از استاد انکار.

آخر سر قرار میشه سه روز دیگه یک امتحان اختصاصی برای این 4 نفر از طرف
استاد برگزار بشه،

 
ادامه مطلب ...

باحال


واقعا دمشون گرم آخر عشق و حاله !


وای چه توپـــــــــــــه!!

نظر شـــــما چیه؟؟!!!!!!!!!!!!!!!!!


عکس خنده دار